گفتگوی تمدنها و ارتباطات بین الملل
دکتر هادی خانیکی
قسمت دوم
رویکرد غیرلیبرالی متکی بر ظهور جامعه شبکهای در فرآیند جهانی ارتباطات
انقلاب فنآوری اطلاعات و ارتباطات پارادایم تازهای را به وجود آورده است که در امریکاو عمدتا در کالیفرنیا و در دهه 1970 پایهریزی شده است (کاستلز، 1380: 32،33). ویژگیبارز این دگرگونی نه محوریت دانش و اطلاعات، بلکه کاربرد و انتقال آنها در یک چرخهبازخورد فزاینده میان نوآوری و کاربردیهای نوآوری است. در جامعه شبکهای، مناسباتعمومی به ضرورت، تبدیل به روابط افقی میشود. ارتباطات رایانهای، برخلاف نظم رسانهایجمعی قبلی، نظم چندرسانهای مستعد تعامل و دوسویه را به وجود آورده است. جامعهشبکهای در واقع فضای ـ زمانی مجازی برای ارتباطات و داد و ستد کاربران مختلف فراهم کردهاست که در رأس آنها “نخبگان جهان شهری” به عنوان فعالترین ساکنان “دهکده الکترونیکی”قرار گرفتهاند. در جامعه شبکهای، قلمرو ارتباط الکترونیکی، کل زندگی از خانه تا کار، از مدرسهو دانشگاه تا بیمارستان و از تفریحات تا تحقیقات را دربرمیگیرد، در عین حال، جامعهشبکهای خانه الکترونیکی و فردگرایی را تقویت کرده است و چون واقعیتها در آن از طریقنمادها بیان میشود، لذا میتواند وجهه نمادین و مجازی برجستهتری داشته باشد. پارادایمفنآوری اطلاعاتی در کار دگرگون ساختن مکان و زمان و فضاست. این دگرگونی و انعطاف،امکان گفتوگو را در سطوح مختلف بیشتر فراهم کرده است. به هر رو انقلاب تکنولوژیاطلاعات که در دهه 1970 متولد شد، منشأ تحولات دیجیتالی فراوانی در عرصه فرهنگ وسیاست و اجتماع گردیده است. (همان منبع، 77). دموکراسی دیجیتالی و اجتماعاتدیجیتالی که ویژگیهای معطوف به گفتوگو دارند، از جمله این دگرگونیها به حساب میآیند.
نتایج نظری
نظریههای جدید معطوف به گفتوگو عمدتا در طول سه دهه پایانی قرن بیستم مجال بروزیافتهاند. با آن که تولیدات نظری باختین در سالهای دهه بیست تا شصت میلادی صورتگرفته است، ولی انتشار آن به دلیل شرایط خاص روسیه و فضای حاکم بر جهان تنها از اوایلدهه هفتاد به بعد میسر شد و قرائت و بازتولید گفتارهای او تا دهههای پایانی قرن بیستم بهتأخیر افتاد. گادامر مهمترین تولیدات فکری خویش را در باب گفتوگو در سه دهه پایانی قرنبیستم انجام داد و در همین مدت است که میتوان شاهد استقبال جهانی از نظریههای او بود.هابرماس نیز پس از وقایع جنبش دانشجویی سال 1968 پا به عرصه نهاد و مهمترین آثارفکری خود را در این جهت در نیمه اول دهه هشتاد عرضه کرد. اجتماعگرایان هم در دهه نودتوانستند بخش عمدهای از گفتارهای فلسفی جهان را به خود اختصاص دهند. نظریههایمعطوف به جامعه شبکهای هم بیشتر در دهه پایانی قرن بیستم مطرح گردید. به این ترتیبمیتوان چنین نتیجه گرفت که عرصه فلسفی، اجتماع و فرهنگی، در سه دهه پایانی قرن بیستمظرفیتها و استعدادهای بینظیری را در جهان برای پذیرش، درونیکردن و نهادینه کردن مفهومگفتوگو یافته است.
باختین، گادامر، هابرماس، اجتماعگرایان و بسیاری از نظریهپردازان جامعه شبکهای تا حدزیادی مفاهیم “گفتوگو” و “ارتباط” را تبیین کردهاند. این متفکران که نمایندگی نحلههایمختلف اندیشه را بر عهده دارند و تأثیر خویش را بر تمامی حوزههای اجتماعی و سیاسیگذاردهاند، بر این نظر اجماع دارند که انسان موجودی اجتماعی است و نمیتوان او را فارغ ازارتباط با دیگری در نظر آورد. ایده گفتوگوی میان تمدنها برای تبدیل شدن به نظریهای جامعباید و میتواند بر وجوه بارزی از نظریههای این متفکران تکیه کند و با نقد و تلفیق آنهاپشتوانه جدید علمی جدیدی برای تبیین فراهم کند. این تلاش نظری میتواند برایغنابخشیدن به مفهوم گفتوگوی تمدنها، ضمن تعریف نسبت خود با سنتهای فردگرایانههابزی و لاکی، پایههای فکری خود را بیشتر بر رویکردهای دیگر خواه، اجتماعگرا و شبکهایبنا نهند.
تحولات عینی گفتوگو
براساس الگوی پارسونز که بالاترین کنشهای عمومی مبتنی بر اطلاعات در نظام فرهنگیبازتاب مییابد، شاخص تحولات ذهنی و زبانی بینالمللی را در عرصه گفتوگو میتوان درنظام فرهنگی جهان جستوجو کرد. به این اعتبار، معیار شناخت تحولات عینی بینالمللی راکه خود متأثر از تحولات ارتباطی و فنآوریهای جدید اطلاعرسانی است، میشود درصورتبندیهای فرهنگی روشنتر پی گرفت. از آنجا که یونسکو در صورتبندیهای جهانیفرهنگ از موقعیت ویژهای برخوردار است و مناسبات حاکم بر آن بیشتر صبغه فرهنگی دارد،لذا در این مقاله به عنوان کانون انعکاس دگرگونیهای گفتاری در سه دهه پایانی قرن بیستمانتخاب شده است.
روش تحقیق
برای بررسی تحولات عینی در گفتارهای تولید شده در یونسکو از روش تحلیل گفتمان باالگوی نورمن فرکلاف استفاده شده است. بر این مبنا معنای متون در سه سطح تحلیل موردپژوهش واقع شدهاند:
یکم: معنای متون بر مبنای مختصات متن (توصیف);
دوم: معنای متون بر مبنای متون و گفتمانهای زمینه (تفسیر);
سوم: معنای متون بر مبنای تحولات عینی (تحولات سیاسی، اجتماعی، تکنولوژیک و...)
در توصیف متون عمدتا از منظومه تکنیکهای مناسب سه مقوله بیش از همه مورد توجهقرار گرفتهاند:
اول: جمله کانونی ناظر، معنای محوری متن;
دوم: اپیزودهای اصلی معنایی; و
سوم: واژگان دال بر معنای ارزشی.
سایر شاخصهای مدنظر در توصیف متن همانند سبک، دلالتهای ضمنی، پیشزمینههاو مفروضات، وجوه رابطی، کمتر مورد توجه بودهاند. در تفسیر متون به تحول در گفتمانهایسیاست بینالمللی، تحول در گفتمانهای روشنفکری، و تحولات فکری در محافل آکادمیکاشاره شده است. در سطح تبیین، تحولات تکنولوژیک در حوزههای ارتباطی و تحولات جاریدر روابط بینالمللی و تحولات سیاسی مورد بررسی قرار گرفتهاند.
از آنجا که این تحلیل بر جستوجو در فرآیند تحول گفتارها متمرکز است، لذا به رغمتفاوت هایی که در تعاریف “گفتمان” و “گفتار” به صورت قراردادی وجود دارد، در همه جایاین پژوهش این دو واژه معادل همدیگر تلقی شدهاند.
جامعه آماری و انتخاب متون
در سطح جهانی، سلسله مراتبی از گفتارها به حسب سلسله مراتب نهادهای قدرت در سطحبینالمللی مشاهده میشود. برای مطالعه سطح گسترده و متنوع این گفتارها به عنوان متغیرهایوابسته لازم است متغیرهای مستقلی که بر پیدایی آنها تأثیر میگذارند، انتخاب شوند و موردبررسی قرار گیرند. براساس نظریههای مختلف گفتمانی، موقعیتهای زبانی در حکم اینمتغیرهای مستقل هستند و برای نشان دادن تحولات زبانی نیز یونسکو معرف مناسبی است.گفتارهای تولید شده در یونسکو، به منزله یک نهاد وابسته به سازمان ملل میتواند بخشی ازگفتارهای منعکس شده در نهادهای قدرت را در سطح بینالملل بازنمایی کند.
نهاد یونسکو البته مولد متون متعدد و متکثر است، لذا به نظر میرسید بیانیههای رسمیاین سازمان بهترین بستر مطالعه ساختارهای گفتاری در این نهاد بینالمللی باشد. بر همیناساس در وهله نخست متون مذکور به عنوان متون مورد پژوهش انتخاب شدند.
در نهایت و پس از بررسی انواع متون تولید شده در یونسکو و گذار از متون رسمی(قطعنامهها و اعلامیهها) و کنار گذاشتن متون غیررسمی (متون حاشیهای همچون تفسیرهایرسانهای و یادداشتهای کشورهای عضو) سخنرانیهای مدیران کل یونسکو برگزیده شدند.
این متون در مرز میان گفتارهای رسمی و غیررسمی قرار دارند، از این رو بسیاری ازگفتارهای تولید شده جهانی را بازنمایی و نمایندگی میکنند و به لحاظ آن که در برابرپرسشهای مستقیم یا غیرمستقیم مخاطبان قرار داشتند، از خصلت گفتوگویی بیشترینسبت به اسناد و گزارشهای رسمی این سازمان برخوردارند. علاوه بر آن، این متون صریحتر،کوتاهتر و بیان کنندهتر هستند، حتی اگر به امور اداری و اجرایی نیز میپردازند همراه با یکگفتار و ایدئولوژی خاص است. مهمتر از همه این که در عین حال از بیان گفتارها وایدئولوژیهای مبنای خود هم پرهیز نمیکنند. در طول دوره این تحقیق چهار تن مسئولیتمدیر کلی یونسکو را بر عهده داشتهاند: رنه مائو (1905ـ1975) از سال 1961 تا سال 1974،احمد مختار امبو (1921ـ) از سال 1974 تا سال 1987، فدریکو مایور (1934ـ) از سال1987 تا سال 1999 و کوئیشیر و ماتسوارا (1937ـ) از 1999 تاکنون. از میان سخنرانیهایمائو و ماتسوارا به دلیل برخورداری از حداقل تقارن مدت خدمت با دوره مورد تحقیق، برایهر کدام یک متن انتخاب شده است; اما دو مدیر کل دیگر، یعنی امبو و مایور هر کدام چهارمتن را به خود اختصاص دادهاند.
دوره سیساله مورد پژوهش در ابتدا برحسب دههها تقسیمبندی گردید. این تقسیمبندیالبته با واقعیتهای عالم سیاست همخوانیهایی داشت، به این ترتیب که تشدید جنگ سرد دردهه هشتاد میلادی با فضای به نسبت آرامتر دوران تنشزدایی دهه هفتاد میلادی متفاوت بود وفروپاشی دیوار برلین نیز نقطه عطفی برای دهه نود میلادی و تمایز آن از دهه پیشین به حسابمیآمد. اما همانطور که در متون مشاهده میشود، سطح فرهنگی و گفتاری ایجاب میکند کهتقسیمبندی جدیدی از سه دوره صورت گیرد، چه این که اولا لایههای فرهنگی منطقیمتفاوت نسبت به سطوح سیاسی دارند و دیگر آن که به لحاظ ساختاری همزمانی ندارند وبسیاری از تحولات حوزه سیاست پیش از ظهور در عرصه سیاست، خود را در عرصههایعلمی و فرهنگی نمایان میکنند.
در تقسیمبندی مجددی که به عمل آمد باز هم سه دوره تشخیص داده شد: دوره اول، دهههفتاد و سالهای آغازین دهه هشتاد را شامل میشود; دوره دوم، تنها در برگیرنده ثلث دوم دهههشتاد است; و دوره سوم; دهه هشتاد و تمامی دهه نود میلادی را فرا میگیرد.
به این ترتیب در میان گفتارهای جاری در عرصه بینالملل، گفتارهای تولید شده در یونسکوبه عنوان جامعه آماری این پژوهش منظور شد. برای تحلیل گفتمان از میان آنها ده متنسخنرانی رسمی از مدیران کل یونسکو انتخاب شد که به ترتیب در سالهای 1972 (رنهمائو)،1974، 1976، 1982، 1985 (مختارامبو)، 1987، 1989، 1993، 1995 (فدریکومایور) و1999 (کوئیشیرو ماتسوارا) ایراد شدهاند. این سخنرانیها به دلیل آن که در مناسبتهای خاصتاریخی و سازمانی و در برابر نمایندگان کشورها در کنفرانس عمومی انجام گرفتهاند، از ویژگیبیانی روشنتری نسبت به سایر اسناد یونسکو برخوردارند.
دگرگونیهای گفتارهای جاری در عرصه بینالملل
چنانکه پیشتر آمد، با استفاده از روش تحلیل انتقادی گفتمان، میتوان گفتارهای تولیدشده در عرصه بینالمللی را مورد تحلیل و واکاوی قرار داد و میزان گفتوگویی بودن آنها را دردورههای مختلف سنجید.
برای انجام دادن این کار، ده متن پیشین از گفتارهای یونسکو مورد تحلیل قرار گرفتند و درنتیجه سه گفتمان متمایز در سه دوره مطالعه شده مشخص گردیدند:
گفتمان غالب در دوره اول (تنشزدایی)
گفتمان نخست، که در اواخر دوران جنگ سرد جهانی رخ نمود، با شکاف گفتمانی دورانجنگ سرد و موقعیت یونسکو در آن قابلتوضیح است.
ملاحظه زمینههای گفتاری در گفتمان نخست مصداق بارزی بر تأخر الگوی گفتار سیاسیدر مقایسه با گفتارهای آکادمیک است. هرچه به اواخر دهه هفتاد نزدیک میشویم، فضایبرآمده از جنگ ویتنام، الگوی مسلط گفتاری در نهادهای آکادمیک را بیشتر تحت تأثیر قرارمیدهد. دانشگاههای امریکا در دهه هفتاد شاهد ظهور جریان پسارفتارگر هستند، جریانی کهاگرچه در مبانی با جریان رفتارگرا همبستگی دارد، اما در عین حال با طرح انتقادات مهمی ازجریان مذکور فاصله گرفتهاند. جریان مذکور رویکرد سیستمی و رفتارگرایی امریکایی را کهملتزم به روشهای عام و برگرفته از علوم طبیعی در مطالعه امور انسانی است، و بیش از حد برآمار و ریاضیات تأکید دارد، عاری از اخلاق تصویر میکند. باور این جریان آن است کهدستآورد مکتب رفتارگرایی را باید با ارزشهای انسانی آزادی و برابری و تنوع و تکثر نوعانسانی همراه کرد. اثر مهم این رویکرد تحلیلی، توجه به ممیزات انسان و عنصر فرهنگ وارزشهای فرهنگی است.
در حوزه اروپایی نیز مباحث مسلط روشنفکری و محافل آکادمیک، همچنان گرایشهایچپگرایانهای بوده است که هم با پشتوانه مباحث مارکسیستی، فاشیسم اروپایی را پیامدطبیعی سلطه سرمایهداری قلمداد میکردند و هم در صدد عرضه روایتی متفاوت با روایتروسی از آموزههای مارکس بودند. ماحصل چنان روایتی، تمرکز بر حوزههای فرهنگی وتوضیح مفهوم قدرت بر مبانی مذکور بود. از منظر اصحاب مکتب آنان از مناسبات جامعهجدید و استیلای الگوی مصرف انبوه از یک سو و طرح ساختارگرایی فرانسوی با تکیه برساختارهای فرهنگی معطوف به بازتولید مناسبات قدرت از سوی دیگر، موید فاصلهگزینی ازرویکردهای پوزیتیویستی و علممحور پیشین بوده است.
این واقعیت قابلمشاهده است که حتی در حوزه گفتمانهای سیاسی نیز نظم گفتمانینخست کموبیش با اجماع موجود در منازعات گفتمانی میان دو بلوک چپ و راست نسبتبرقرار میکند. اگرچه در دهه مذکور همچنان شاهد منازعه میان دو اردوگاه چپ و راست درباب سرشت نظام سرمایهداری و آینده آن بودهایم، اما این منازعه در دهه هفتاد از صورتآرمانی و ستیزنده دهههای پیشین فاصله گرفته است. در غرب دریافت تکخطی از توسعه که برمفاهیم صرف اقتصادی استوار بود، تا حدود زیادی فرو گذاشته شده و ضرورت طرح دولترفاه و دخالت موثر دولت در ساماندهی امور اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مورد تأکید قرارگرفته است. به علاوه، نظریات توسعه در کشورهای جهان سوم نیز به حوزههای فرهنگی درکنار حوزههای اقتصادی متوجه شده است.
این در حالی است که در بلوک شرق نیز میتوان شاهد توجه به بحرانهای جامعهسوسیالیستی و ضرورت توجه به برخی دستآوردهای جامعه سرمایهداری غربی بود. همیننکته است که در دورههای گوناگون ضرورت اصلاحات را در جامعه شوروی نمایان کرده است.
به این ترتیب اگرچه نظم پارادایمی نخست در وهله اول یک الگوی نقاد به نظمسرمایهدارانه در عرصه جهانی بود و به سنت چپگرایانه معطوف به عدالت نزدیک به نظرمیرسید، اما مشاهده میشود که این ساختار گفتاری در واقع به مخرج مشترک چالشهایگفتمانی و آکادمیک، به رغم همه تنوعات و تنازعات میان آنان نزدیک بوده است.
در واقع میتوان مدعی شد که روح حاکم بر متون دوره نخست نوعی التزام با پارادایمتوسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است که به طور عموم در دهه هفتاد استیلا دارد. متوناین دوره به صورت کلی حاوی ویژگیهای زیر است:
• این متون کموبیش ذیل یک موضوع عمده جای میگیرند: توسعه عادلانه و توأم باجنبههای انسانی (فرهنگی و اجتماعی).
• ساختار متون به واسطه بهرهمندی از یک موضوع عمده ساماندهنده، قابلیت طبقهبندیو تعیین سلسلهمراتب معناها را به دست میدهد.
• دولت ـ ملتها و کشورهای عضو سازمان بینالمللی بیشتر محوریت دارند: متون گروهنخست صرفا دولت ـ ملتها را مخاطب خود قرار میدهند و بر مقوله عدم مداخله در امورداخلی کشورها، استقلال سیاسی و نظایر آنها تأکید دارند.
• نگاه تاریخمند، الگوی غالب است. بر این نوع متون نگاهی تاریخمند نسبت به تحولکشورها از نقطه عقبماندگی و فقر و توسعهنیافتگی به توسعه و صنعت و رفاه عمومی وجوددارد.
• الگوی ایدهآلی مبنی بر نفی سلطه و نفی الگوی ارتباطی متکی بر سلسله مراتب وتحصیل همبستگی بینالمللی میان کشورها و اعضای برابر غلبه دارد.
• بر ضرورت پذیرش گوناگون کشورها از حیث تاریخی و جغرافیایی و زیستشناختیتکیه میشود.
• ارزشهایی همانند تساوی حقوق دولتها و ملتها، همکاری بین کشورها، رفعاستعمار، نفی نژادپرستی و آپارتاید، نفی سلطه را مدنظر دارند.
• به رسالت معنوی یونسکو در جهت فعالیت به خاطر توسعه عدالت در سطح جهان وتنظیم و ترویج اعتقاداتی که توجهات را به جوانب مذکور معطوف میسازد، میپردازند و اینسازمان را همچنین متولی تهیه معیارهای جهانی میدانند که دولتهای عضو آن را آزادانهمیپذیرند و به حسب وظیفه به آن گردن مینهند.
• توجه به کشورها و مناطق حاشیهای جهان در مقابل متروپل دارند.
• بر ایجاد فضای همبسته در سطح جهانی به بهای فرارفتن از خودخواهیهای ملی و تکیهبر الگوهای ساماندهی عقلانی در سطح جهان تأکید میکند.
ملاحظه میشود که در این پارادایم از تکثر ملتها و ضرورت بهرسمیتشناختهشدن آنهاسخن میرود، اما این به معنای پذیرش مفهوم گفتوگو نیست. ضروری است پذیرش تنوعهارا در عرصههای ملی و بینالمللی در پرتو ساختارهای کلان گفتمان مذکور درک کنیم.ساختارهای کلان این پارادایم از استیلای یک ایدئولوژی مسلط در عرصه جهانی حکایت داردکه همچنان تکخطی به تحولات جهانی مینگرد. این تحولات همانطور که بر غایتیازپیشمعلوم برای همه حوزههای فرهنگی و تمدنی استوار است، برای جهان به واسطهنزدیکی و دوری از غایت مذکور، متن و حاشیهای لحاظ میکند. جوهر این منظومه گفتمانی رامفهوم توسعه تشکیل میدهد که پیشاپیش مستعد چنان دوگانهسازیها و مرکز وحاشیهبینیهست. به علاوه، همانطور که بازیگران اصلی این پارادایم دولتها به شمار میروند، در عرصهجهانی نیز به ضرورت پرهیز از خودخواهیهای ملی از یک سو و تن سپردن به یک ساماندهیعقلانی از سوی دیگر پرداخته میشود که به معنای پذیرش کانون واحد مدیریت کننده عرصهجهانی است. پس میتوان گفتمان غالب دوره اول را گفتمان “توسعه” دانست.
گفتمان غالب در دوره دوم (جنگ سرد دوم)
الگوی پارادایمی دوم به شرایط پس از فروپاشی اتحاد شوروی وابستگی دارد. تخریبدیوار برلین نماد فروپاشی و زوال بخشی از آموزههای نظری بود که در خدمت یک بلوکبندیسیاسی قرار داشت. به عبارت دیگر، همراه این تحول نمادین میتوان صورتبندیهایجدیدی در توجه به مفاهیم فردگرایانه، آزادیهای سیاسی و اجتماعی، تفاوت و تکثر،محدودیت حوزه و قلمرو دولت مشاهده کرد. غلبه این مفاهیم، آن هم در وجه لیبرالی آن،ناشی از خوشبینی مفرط به اینگونه ارزشهای لیبرالی و از میدان بهدررفتن مفاهیم نقاد نیزهست.
استیلای گفتارهای لیبرالی و غلبه مفاهیمی نظیر موضوعیت کانونی فرد و آزادی فردی،کموبیش عرصه مباحث روشنفکرانه و آکادمیک را تحت تأثیر قرار داد. اما آنچه بیشتر اهمیتدارد، برجسته شدن نقشهای نوین ارتباطی در جامعه است. در حوزه اروپایی شاید بتوانانتشار کتاب تئوری کنش ارتباطی هابرماس را در سال 1984 به عنوان پدیده مهم فکری ایندهه در این جهت مورد توجه قرار داد. این کتاب که انعکاسی از پدیده چرخش زبانی(linguistic turn) در حوزه علوم اجتماعی و انسانی است، مقوله ارتباطات و زبان را در کانونفهم پدیدههای انسانی قرار میدهد. اما الگوی هابرماسی این ارتباط همچنان ملتزم به فردمستقل و خودبنیاد کانتی است. مسئله در روایت هابرماس عبارت از آن است که میان افراد بهمنزله هستههای اجتماعی چگونه ارتباط حاصل میشود; خرد به معنای بین اذهانی چگونهسامان مییابد; و اخلاقیات و تنظیمات امور اجتماعی چگونه تحقق پیدا میکنند. به اینعبارت، میتوان الگوی هابرماسی ارتباط و گفتوگو را شاکله ساماندهنده دومین پارادایممورد بحث دانست.
با تحلیل گفتمان متون این دوره مشاهده میشود که ممیزه اساسی این متون نسبت به دورهاول، بیشتر مبتنی بر یک چرخش پارادایمی از “توسعه” به “گفتوگو” است. ممیزات اینگفتمان را میتوان در موارد ذیل خلاصه کرد:
• فاصلهگیری از دوگانهسازیهای دوران جنگ سرد و گفتمان توسعه.
• طنین خوشبینانه گفتارها نسبت به ظهور یک جامعه جهانی صلحآمیز و توأم باگفتوگو.
• قابلیت طبقهبندی و جمعبندی الگوی گفتاری بر اساس محور گفتوگو.
• تکیه بیشتر بر افراد و مردمان در کنار کشورها و دولت ـ ملتها.
• حضور قابلتوجه ارزشهایی نظیر دانش فردی و خلاقیت، تحصیل سواد و دانش، کسبشناسایی، زیبایی زندگی (در مقابل رفاه و بهرهمندی) و ارزشها و مفاهیم لیبرالی نظیر آزادی ورفاه فردی و مردمسالاری، مدارا، گسترش قلمرو آزادی و تکثر.
• محوریت یافتن مفهوم ارتباطات و گفتوگو.
• تکیه قابلتوجه به وجوه فرهنگی توسعه در مقابل وجوه صرف اقتصادی.
• دسترسی برابر به فنآوریهای جدید ارتباطی.
• تأکید بر مفاهیمی نظیر حق شنیده شدن و ترسیم فضای نابرابر جهانی بر مبنای کسانی که شنیده میشوند و کسانی که صداهایشان گم میشود.
• همراهی مفاهیم تفاوتگذار نظیر پذیرش تفاوتهای دوجانبه و مفاهیم پیونددهندهنظیر التزام به سرنوشت مشترک بشریت.
• ایفای نقش بیشتر یونسکو و تکیه بر تواناییهای آن در عرصه بینالمللی، این نقش وسهم عبارت است از ایجاد امکان برای مواجهه احساسات و افکار انسانها و عمل به صورتشریان خلاق جمع بیشمار و نیز عبارت است از همدلی با خویش و با دیگری از طریق فرهنگو تلقی از یونسکو به عنوان تالاری برای ارتباط میان انسانها.
• ظهور پرسش این که مسئله مشترک چیست در نتیجه جان گرفتن آرزوهایی که توان بیانیافتهاند.
• نگرانی از مقوله جنگ به روالی متفاوت با دوره جنگ سرد و نگرانی از ظهور یک جنگبا تکیه بر جدالهای محلی.
• توجه به سازمان سیاسی بینالمللی برای حل مسائل به جای توجه صرف به مشکلات ومعضلات اقتصادی و اجتماعی.
• تکیه محوری بر نقش و جایگاه عنصر آموزش.
• بحث از جامعه مدنی در سطح جهانی به عنوان پدیدهای در مقابل علائق جزیرهای وبخشی در سطح جهان.
گفتمان دوم آشکارا با پرهیز از به کارگیری مفاهیم اقتصادی صرف در فهم بازیگرانبینالمللی از گفتمان نخست متمایز میشود. به علاوه این گفتمان نه بر دولتها بلکه بر مردم درعرصه جهانی متکی است. الگوی مذکور به مبانی لیبرالی ملتزم است، آن مبانی که اینکمقدمات ساماندهی به یک پروژه گفتوگو را فراهم ساختهاند. این الگوی نظم بخشی رامیتوان با ترکیبی از مفاهیم لیبرالی و هابرماسی دریافت، چون در این الگو سخن از ضرورترویارویی و گفتوگو میان طرفهای مستقل است.
گفتمان غالب در دوره سوم (زوال دوران دوقطبی)
پارادایم سوم به شرایط خاص دهه نود راجع میشود که مشخصه آن ظهور جنبشهایقومی در سطح بینالمللی است و مهمترین مصداق آن تحولات یوگسلاوی است. این تحولاتدر سطح جهانی خوشبینیهای اولیه بعد از فروپاشی شوروی را بدل به یأس کرد. به نظرمیآید در این پارادایم نگرانی از بروز جنگهای گسترده قومی افقهای آتی را تیره
کرده است. به میدان آمدن قدرتهای بزرگ در نتیجه این جنگها، توازن دوران جنگ سرد را ازمیان برداشته و به جای آن چشمانداز غیرقابل کنترل و غیرقابل پیشبینی از اوضاع را پیشآورده است.
اگر چه عرصه گفتارهای سیاسی همچنان محل ظهور گفتارهای جدیدی مانند آزادی
فردی، حقوق بشر، دمکراسی و جامعه مدنی و گستردن عرصه رقابت و مشارکت در حوزهسیاسی است، اما در حوزههای نظری پاسخگویی به عدم توازن ناشی از فروپاشی اتحادشوروی به عنوان مسئله اصلی ظهور و بروز دارد. مسئله اصلی در این دوره، برقراری نسبتمیان اخلاق و سیاست به روالی متفاوت با ایدههای مارکسیستی است و عرصه گفتار و بیانیکه از انگاره ذره انگار فرد فاصله بگیرد و امکان تمایز میان فرد و محیط اجتماعی و فرهنگی
و سیاسی را فراهم سازد. این در واقع نوعی امکان نظری است که بر مبنای آن بتوان فرد را
به اعتبار تعلقات اجتماعی و فرهنگیاش تبیین و تعریف کرد. در چنین شرایطی اگر
چه همچنان گفتوگو شاکله ارتباط اجتماعی است، اما این گفتوگو از مبانی لیبرالی فاصلهمیگیرد و به مبانی تازهای مسلح میشود که در محافل آکادمیک تحت عنوان “اجتماعگرایی”شناخته شده است.
تفسیر میانمتنی بر مبنای گفتارهای زمینه
با توجه به تحلیلهای ارائه شده میتوان سه الگوی غالب در دوره سی ساله مورد پژوهشرا به استفاده رویکردهای نظری در جدولی همانند جدول زیر قرار داد و به تفسیر میان متنیآنها پرداخت.